در قسمت اول این بحث به مساله "وحدت طلبی راست" و مضمون این وحدت طلبی اشاره شد. جوهر و ماهیت این وحدت طلبی و همگونی این سیاستها با سیاستهای دولتهای ارتجاعی غرب مورد بحث قرار گرفت. در این قسمت به نقد این مساله از زاویه دیگری پرداخته شده است. افقهای اجتماعی متفاوت در جنبش سرنگونی، ماهیت این جنبشها و هدف جنبش کمونیسم کارگری و حزب اتحاد کمونیسم کارگری مورد بحث قرار گرفته است.
سرنگونی طلبی : واقعیت جامعه
واقعيت اين است که مردم خواهان سرنگونی عاجل و فوری رژيم جمهوری اسلامی هستند. جانشان به لبشان رسيده است. از بی حقوقی و سرکوب سياسی، مذهب و حکومت مذهبی، نابرابری زن و مرد، آپارتايد جنسی، فقر و فلاکت و محروميت اقتصادی، عقب ماندگی و ارتجاع فرهنگی و تحجر و خرافه خسته و بيزارند. جنبش توده ای برای سرنگونی رژيم اسلامی پاسخ مردم به اين وضعيت سياه و نکبت باری است که رژيم اسلامی بر مردم تحميل کرده است. در نتيجه اين سئوال که چگونه بايد رژيم اسلامی را سرنگون کرد به مساله و پروبلماتيک اساسی در سياست ايران تبديل شده است. در اين چهارچوب بسياری مساله وحدت و ائتلاف نيروهای متفاوت اپوزيسيون را راه حل و پاسخی به حل معضل چگونگی سرنگونی رژيم اسلامی قلمداد ميکنند. گفته ميشود ضعف اپوزيسيون ناشی از عدم وحدت و انسجام نيروهای متفاوت سرنگونی طلب در اپوزيسيون است. بعضا گفته ميشود که همه (همه سازمانهای سياسی) بايد دست به دست هم بدهند تا رژيم اسلامی را سريعتر سرنگون کرد. کليد را نيز اساسا در اتحاد اين نيروها جستجو ميکنند.
مردم، اپوزيسيون، کدام اتحاد؟
تلاش برای ايجاد "ائتلاف" و "اتحاد" ميان نيروهای متفاوت اپوزيسيون جمهوری اسلامی تاريخی ديرينه دارد. به قدمت تلاشهای مردم برای سرنگونی رژيم اسلامی و عمر نيروهای سرنگونی طلب است. اما در دوره اخير و بويژه پس از عروج گسترده جبنش توده ای برای سرنگونی رژيم اسلامی شدت بيشتری بخود گرفته است. بطور مشخص تلاقی دو ترند به اين فراخوانها شدت بخشيده است. در يک طرف تبيين های احساسی و عواطف عمومی و بعضا محاسبات "سرانگشتی" مردم قراردارد.ودرطرف ديگرنيازهاوضرورتهای تحولات سياسی ای قرار دارد که توسط نيروهای جنبش ملی - اسلامی و جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب دنبال ميشود. عليرغم اشتراک در ظاهر و شکل، اين فراخوانها از يک جنس نيستند و هدف يکسانی را دنبال نميکنند. آنچه مردم علی العموم دنبال ميکنند پاسخگويی به نيازهای جنبش توده ای برای سرنگونی رژيم اسلامی و خلاصی از فقر و فلاکت و استبداد و مذهب و نابرابری است. اما آنچه که نيروها و سازمانهای ملی - اسلامی دنبال ميکنند پاسخگويی به ضروتی بمنظور ايجاد سازش طبقاتی و ايجاد ايستگاههای توقفی در مبارزه مردم در خلاصی و آزادی و برابری است. در اين راستا بايد از شکست جنبش ارتجاعی دوم خرداد و تجربيات "رژيم چنج" آمريکا در سطح منطقه (عراق و افغانستان) و تامين ملزومات مادی شکل گيری چنين پروژه هايی توسط نيروهای سياسی مدافع چنين تغييراتی نام برد. اپوزيسيون بورژوايی در کليت خودش بدنبال راه حلی است که در عين اينکه تغييراتی در رژيم اسلامی ايجاد ميشود در عين حال شالود های طبقاتی نظام حاکم و پايه های اقتصادی و سياسی و اجتماعی استثمار و محروميت و نابرابری همچنان دست نخورده باقی بماند.
شکست دوم خرداد و کنار زده شدن آن توسط مردم يک عامل تعيين کننده در شدت گيری و گسترش تنوع اين فراخوانهای "وحدت طلبی" بود. با شکست دوم خرداد عملا مجاری سازش و بند بست ميان نيروهای رنگارنگ اردوگاه ملی - مذهبی و برخی نيروهای ناسيوناليست طرفدار غرب با بخشهايی از حاکميت اسلامی که پرچم "اصلاحات و تغييرات" حکومتی را بلند کرده بودند، کور و بسته شد. و عملا برخی از اين نيروها خواسته و يا ناخواسته و بسياری عليرغم ميل خود به صف نيروهای اپوزيسيون سرنگونی طلب و اردوی نيروهای "برانداز" جمهوری اسلامی رانده شدند. با پايان پروژه دوم خرداد امکان تغيير و تحول درونی رژيم و سوق دادن آن به سمت و سويی که ايده ال بسياری از نيروهای "دوم خردادی" و ملی - اسلامی و يا "پلکانی" برای رسيدن به اهداف سياسی نيروهای ناسيوناليست طرفدار غربی باشد تماما بسته شد و متعاقبا اين نيروها بدنبال آلترناتيو و اهرمی برای تغيير و تحول پس از "از دست دادنِ" دوم خرداد برآمدند. برای برخی از اين نيروها حضور دوم خرداد در حاکميت سياسی ايران امکان و ابزار تغيير و تحول سياسی بدون توسل به سرنگونی رژيم اسلامی بود. پوچی اين نظرات سريعا روش شد. پروژه "رفراندوم" برای تغيير قانون اساسی و يا قبل از آن تلاش برای ايجاد "کنگره ملی ايرانيان" که نسخه ايرانی شده آلترناتيو دست ساز آمريکا در جانشين سازی پس از لشکر کشی و جنگ با عراق بود، از اين جنس هستند. فراخوانهای ايجاد "پارلمان در تبعيد" و يا ايجاد "شورای رهبری اپوزيسيون" تلاشهايی در اين راستا هستند.
اتحاد اپوزيسيون، سرنگونی رژيم اسلامی؟
اما با توجه به آنچه گفته شد و عليرغم اهداف متفاوتی که نيروهای سياسی دنبال ميکنند، اتحاد و ائتلافی ميان نيروهای اپوزيسيون ممکن نيست؟ آيا چنين صورتبنديها و هماهنگی هايی منجر به پيشرفت و يا تسريع پروسه سرنگونی رژيم اسلامی نخواهد شد؟
قبل از پاسخ به اين سئوالات و بمنظور پاسخ دقيق بايد گفت که امروز به حکم شرايط عينی جامعه سه جنبش اجتماعی در حال رقم زدن تحولات جامعه هستند. اين سه جنبش عبارتند از جنبش کمونيسم کارگری، جنبش ناسيوناليسم بورژوايی پرو غرب و جنبش ملی - اسلامی. (برای شناخت از مختصات و ويژگی های اين جنبشها به مقاله منصور حکمت : "سه جنبش، سه آينده"، در انترناسيونال هفتگی رجوع کنيد) اين سه جنبش در اساس سه آلترناتيو متفاوت اجتماعی، سه آينده متفاوت را در مقابل جامعه قرار ميدهند. اين جنبشها دارای اهداف متفاوتی هستند. تصويرشان از آينده سياسی ايران يکی نيست. در آنچه که نميخواهند و آنچه که ميخواهند يکسان نيستند. بطور مثال جنبش کمونيسم کارگری نه تنها هيچ منفعتی در حفظ شالودهای نظام طبقاتی موجود ندارد بلکه در اساس بر عليه کليت نظام سرمايه داری و نفس وجودی آن است. اما دو جنبش ديگر، مستقل از اينکه چه الگويی از سرمايه داری و چه نظام سياسی اداری را مطلوب جامعه ميدانند، خواهان حفظ و گسترش مناسبات سرمايه داری در ايران هستند. علل و ريشه فقر و فلاکت در جامعه را نه در نفس وجود نظام سرمايه داری بلکه در عدم کارکرد "مناسب" آن ميدانند. جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب که عمدتا حول و حوش رضا پهلوی جمع شده اند، بدنبال ابقاء نظام پادشاهی در ايران هستند. وعده ميدهند که اگر رضا پهلوی شاه شود مردم در ايران "آزاد" خواهند شد. و يا ديگری ميخواهد با کنار زدن "نظام ولايت فقيه" و نه سرنگونی کليت جمهوری اسلامی و برچيدن "نهادهای غير انتخابی" اسلامی به اهداف سياسی مورد نظر خود در جامعه دست يابد. اين دو جنبش هر دو خواهان سازماندهی اقتصاد جامعه بر مبنای سرمايه و سود و رقابت سرمايه و کار ارزان و کارگر خاموش هستند. اما در مقابل جنبش کمونيسم کارگری ميخواهد اقتصادی را سازمان دهد که قانون اساسيش رفع نيازمنديهای متنوع مردم باشد. بدنبال استقرار نظامی سوسياليستی بمنظور تامين رفاه همه جانبه مردم است. ما خواهان آزاديهای بی قيد و شرط سياسی، خواهان استقرار نظامی هستيم که مردم، تمامی مردم، در تعيين جهتگيری های سياسی و تامين سرنوشت سياسی جامعه بطور مداوم دخالت داشته باشند. در صورتيکه آزاديهای بی قيد و شرط در صفوف ساير جنبشها عمدتا به "بی بند و باری" و يا "آنارشيسم" تعبير ميشود. يکی حرمت انسان، رفاه انسان، آزادی و رهايی انسان مبنای فعاليتش است، ديگری خواهان کنار زدن هر آنچه است که با کارکرد سرمايه و تامين سود سرمايه در تناقض باشد. انگيزه و فعاليت و سامان اقتصاديش سود سرمايه است. يکي انسان و موقعيت انسان فلسفه وجوديش را تشکيل ميدهد، اما جنبشهای ديگر قوم و ملت و ناسيوناليسم. انسانها را به ملتها و قومها تقسيم ميکنند و برايشان منافع متفاوتی را ميتراشند و رو در روی هم قرارشان ميدهند. يکی خواهان جامعه ای بدون مذهب، بدون ايدئولوژی و خرافه و بدون زنجير سنن و اخلاقيات کهنه بر انديشه و تفکر انسانها است. اما در جنبشهای ديگر مذهب همواره ابزاری در دستشان بمنظور کنترل و خفه کردن اعتراضات و توقعات مردم بوده است. و يا بدتر فلسفه وجود سياسی شان آميخته ای از مذهب است. يکی برابری طلب است، نه فقط در برابر قانون و چشم جامعه، بلکه در بهره مندی از امکانات مادی و معنوی جامعه. در صورتيکه در جنبشهای ديگر ارزش و جايگاه انسان بر مبنای موقعيت طبقاتی و حجم کيف پول و تعداد ارقام حساب بانکی شان رقم ميخورد. تمايز طبقاتی انسانها فلسفه وجودی و تقلاهايشان است. و يا بطور مثال نيروهای دست راستی بدنبال تکرار سناريوی عراق در ايران هستند. اميدشان به قدرت نظامی و مالی و سياسی و تبليغاتی آمريکا و متحدينش گره خورده است. ملی - اسلاميها پس از نا اميد شدن از دوم خرداد به دنبال يافتن اهرمی برای قدرت هستند، بعضا اين قدرت را در منافع و سياستهای برخی دولتهای اروپايی جستجو ميکنند. در طرف ديگر ما در صف مقدم جنبش سرنگونی طلبی برای سازماندهی يک انقلاب عظيم اجتماعی تلاش ميکنيم. تلاش ما اين است که رژيم اسلامی با يک انقلاب کارگری سرنگون شود و با کم مشقت ترين شکل يک حکومت کارگرى، يک جمهوری سوسياليستی بجای رژيم اسلامی قرار گيرد. اين تنها گوشه ای از تمايزات و تفاوتهای نيروها و صفوف اپوزيسيون رژيم اسلامی است. صفوف اپوزيسيون در آنچه که نميخواهد و در آنچه که ميخواهد کاملا از هم متمايز ميشود.
با اين تعاريف، ساده انگاری است اگر تصور کنيم که اين نيروها دارای يک هدف مشترک از سرنگونی و يا تغيير رژيم اسلامی هستند و يا حتی تعبير و درک يکساني از سرنگونی رژيم اسلامی دارند. بايد قبول کرد که نميشود طرفداران سلطنت و پادشاهی و يا طرفداران بازار آزاد و رقابت سرمايه و يا کسانی که تمام آرزوی سياسی شان کنار زدن ولی فقيه است را با کمونيسم کارگری در يک ظرف ريخت و در هم ادغام کرد و يا مخرج مشترک گرفت. امکان پذير نيست. واقعی نيست. صف اپوزيسيون جمهوری اسلامی يک اردوی يک دست و "همه با هم" نيست. نخواهد بود. نميشود ميان اهداف متضاد آلترناتيوهای اجتماعی پلی زد. نميتوان ميان مطالبات و اهداف نيروهای سياسی متفاوت مخرج مشترک گرفت. صفوف اپوزيسيون در يک تقسيم بندی کلی به اردوی چپ و راست تقسيم ميشود. وحدت "چپ" و "راست" ممکن نيست. نميتوان "چپ" و "راست" را جمع کرد. اگر هم ميشد نبايد تسليم چنين پروژه های سازشکارانه ای شد. اين خوشباوری و خام دلی را واقعيت مادی جامعه نخواهد پذيرفت. اين نيروها عليرغم تقابلشان در مقابل رژيم اسلامی آلترناتيو حکومتی واحدی را نخواهند پذيرفت. آلترناتيو واحدی هم ندارند. از طرف ديگر همه نيروهای سرنگونی طلب، مستقل از اينکه چپ يا راست باشند، به سقوط و سرنگونی رژيم اسلامی تنها بمثابه گامی در جهت ايجاد حکومت و نظام سياسی و اقتصادی مورد نظر خود نگاه ميکنند و با پرچم مستقل و مجزای خود در ميدان هستند. جنبش سرنگونی طلبی اين بار بر خلاف انقلاب ٥٧ به شدت تحزب يافته تر و صفبنديها به شدت قابل تفکيک و تمايز است. نيروهای سرنگونی طلب در عين تنش و رقابت حاد با يکديگر برای تحقق اهداف سياسی خود تلاش خواهند کرد. مبارزه برای سرنگونی رژيم اسلامی چند وجهی تر و بسيار پيچيده تر از مبارزه برای سرنگونی رژيم سلطنت در سال ٥٧ است. نتيجتا اگر حتی نيروهای جنبش ملی - اسلامی، و يا نيروهای جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب بتوانند با هم متحد و هماهنگ شوند اما چنين اتحادی ميان کليت نيروهای اپوزيسيون سرنگونی طلب از چپ و راست ممکن نيست. مطلوب هم نيست. همه ما از سرنوشت نظريات "همه با هم" با خبريم. تکرار اين تاريخ نه تراژدی بلکه کميک خواهد بود. (برای بحث بيشتر در اين چهار چوب به گفتگوی منصور حکمت با نشريه هفتگی، "مردم بايد انتخاب کنند"، رجوع کنيد.)
برای پی بردن به پوچ بودن چنين نظرياتی کافی است به موقعيت خود اين نيروها نگاهی بيندازيم. بسياری از نيروهای مشروطه خواه و سلطنت طلب پيرامون رضا پهلوی شعار "اتحاد" را در دست گرفته اند. "امروز فقط اتحاد" شعار بسياری از آنهاست. اما آيا تاکنون خود نيروهای متفاوت اين صف قادر شده اند، "متحد" شوند؟ آيا جريانات متفاوت سلطنت طلب و مشروطه خواه که هم شاه خود را دارند، هم رژيم گذشته خود را داشتند، هم وکيل و وزير منتظر خدمت خود را دارند، قادر شده اند با هم يکی شوند؟ سئوال اين است که چرا جرياناتی که در گذشته و آينده شريکند، خواهان اعاده اوضاع سابق هستند، عليرغم تعلقشان به يک اردوگاه سياسی در جامعه متحد نشده اند؟ پاسخ هر چه باشد، آينده اين نيروها در نزديکی و دوری از هم هر چه باشد، واقعيت اين است که نميتوان انتظار اتحاد چپ و راست را داشت. نيروهايی که امروز مدعی وحدت چپ و راست هستند، همانطور که در ابتدا اشاره کردم دلشان به حال مردم و جنبش سرنگونی طلبی مردم نسوخته است، به دنبال تامين ملزومات پروژه سياسی جنبش و آلترناتيو خود هستند. پروژه هايی که متضمن حفظ ارکان و شالوده نظام طبقاتی موجود در جامعه است. اين نيروها تلاش ميکنند سازش طبقاتی را به جای پيروزی جنبش مردم برای آزادی و برابری و رفاه جا بزنند.
آنچه ممکن است
اما اگر اتحاد نيروهای اپوزيسيون بر خلاف محاسبات سر انگشتي مردم امری ممکن و مطلوب نيست، آيا هرگونه "ائتلاف" نيز غير ممکن است؟ بنظر من "ائتلاف" نيروهای متفاوت اپوزيسيون که به اردوهای اجتماعی مختلف طبقاتی و اجتماعی تعلق دارند، نيز عملا غير ممکن است. جوامع همواره در تند پيچهای تاريخی و تحولات سياسی تاريخساز يک افق و آلترناتيو اجتماعی را انتخاب ميکنند. افق و آلترناتيو راست يا چپ؟ سئوال اين است. پس چه نوع نقطه اشتراکی ممکن است؟ اگر بخواهيم بسيار خوشبين باشيم ميتوان نه از "ائتلاف" نيروها بلکه از "توافق" و يا "پايبندی" نيروهای اپوزيسيون سرنگونی طلب در تلاش برای تحقق اهدافشان صحبت کرد. به عبارت ديگر صحبت نه از وحدت نيروها بلکه تعيين "مقررات بازی" و توافق در اين چهارچوب در مبارزه برای اهداف اين نيروها ميتواند باشد. توافقاتی که ميتواند متضمن اين باشد که در مبارزه برای سرنگونی و پيروزی خط مشی و اهداف هر کدام از اين جنبشها، نيروها و جريانات اصلی اپوزيسيون به حقوق و اراده مردم در تعيين سرنوشتشان پايبند باشند. اين حداکثری است که در خوشبينانه ترين حالت ممکن است.
از طرف ديگر بنظر من ايجاد شرايط برای گسترده ترين "ديالوگ رسمی" در ميان صفوف نيروهای سرنگونی طلب مطلوب است. ما همه نيروهای اپوزيسيون از چپ تا راست را به تبادل نظر برای آينده سياسی ايران دعوت ميکنيم. درهای سمينارها و کنگره های ما به روی همه نيروهای سياسی باز است. ما معتقديم به منظور انتخاب آگاهانه و مطلع مردم در قبال آلترناتيوهای سياسی موجود در جامعه، ديالوگ و جدل سياسی ميان نيروهای اپوزيسيون يک شرط حياتی است. موضع ما مطلوبيت عمومی ديالوگ سياسی ميان نيروهای سياسی اپوزيسيون است و نه اتحاد اين نيروها که امری غير ممکن و غير قابل حصول است.
اپوزيسيون و رهبری جنبش سرنگونی
اما اگر "اتحاد" نيروهای چپ و راست مطلوب و اصولی نيست، اگر ائتلاف و همکاری نيروهای صفوف اپوزيسيون سرنگونی طلب عملی و يا واقع بينانه نيست، نتيجتا پاسخ به مساله رهبری مبارزات سرنگونی طلبانه مردم چيست؟
تصور ساده انگارانه اين است که با وحدت و اتحاد نيروهای اپوزيسيون پروسه سرنگونی رژيم اسلامی تسريع خواهد شد. واقعيت اين است که اگر وحدت نيروها امری غير ممکن و غير ضروری است نتيجتا تلاش برای تحقق چنين پروژه ای عملا اتلاف نيرو و صرف بيهوده انرژی است. آنچه سرنگونی رژيم اسلامی و دستيابی به آزادی را تسريع ميکند نه "اتحاد" نيروهای اپوزيسيون بلکه اساسا اتحاد مردم به گرد پرچمی است که متضمن آزادی و برابری و رفاه باشد. کليد پيشروی نه اتحاد نيروهای نامتجانس بلکه اتحاد و همبستگی مردم به گرد آلترناتيوی است که افق و پرچم آزادی و رفاه و انسانيت را در دست دارد. پيشروی جنبش توده های مردم در گرو اين انتخاب و جهت گيری در اوضاع سياسی حاضر است. بايد ميان افق و آلترناتيو راست و چپ انتخاب کرد. به اين اعتبار تامين رهبری سياسی مبارزات جاری در جامعه نه صرفا محصول گرد آوردن تعدادی از شخصيت سياسی و قرار دادن آنها در مقابل جامعه بلکه در درجه اول تابعی از افق و آلترناتيوی است که جامعه در پس تحولات به آن روی می آورد. اگر افق چپ در جامعه دست بالا را پيدا کند، رهبران و چهره های چپ به رهبران محبوب مردم تبديل ميشوند. نتيجتا مساله اين است که کدام آلترناتيو به پرچم "نه"، به پرچم "نه" به جمهوری اسلامی تبديل ميشود. هدف ما تعميق همه جانبه "نه" مردم به رژيم اسلامی است. از اينرو از نقطه نظر ما مردم بايد انتخاب کنند. انتخاب کنند که آيا ميخواهند سرنوشت خود را خود در دست گيرند يا اينکه قرار است به قدرتهای غربی، به جنشبهای طرفدار غرب و استثمار و بازار آزاد و رقابت و يا سرمايه داری کمی جرح و تعديل شده تکيه کنند. يا اينکه قرار است نظام و ساختار سياسي و اقتصادی ای را پايه ريزی کنند که متضن دخالت مستمر و مستقيم خودشان در امر حاکميت سياسی باشد. چنين ساختاری تنها ميتواند يک نظام شورائی مبتنی بر اقتصاد سوسياليستی، يک جمهوری سوسياليستی باشد.
بطور خلاصه بايد گفت که تامين رهبری مبارزات سرنگونی طلبانه مردم "محصول هژمونی سياسی است و نه معدل گيری در ميان جنبشها و يا قرار و مدار سياستمداران. پيدايش يک رهبری در جنبش عمومی برای سرنگونی تابعی از دست بالا پيدا کردن يک افق است. وجود يک رهبری واحد گواه اين است که توده وسيع مردم انتخاب سياسی خود را کرده اند. اين انتخاب بدوا يک انتخاب حزبی نيست. مردم در خطوط کلي ميان راست و چپ انتخاب ميکنند." (منصور حکمت، "مردم بايد انتخاب کنند"، انترناسيونال هفتگی) تنها در اين شرايط است که شخصيتها و چهره های يک جنبش در مقام رهبری کننده اعتراضات جامعه قرار ميگيرند. انتخاب سياسي مردم منوط به غلبه يک هژمونی سياسی و اجتماعی و پيش شرط تامين رهبری مبارزات عمومی مردم است. هرگونه تلاش برای سر هم بندی کردن و جمع کردن جمعی از شخصيتهای سياسی و ادعای اينکه اين افراد در مقام رهبری مبارزات مردم قرار دارند، نه تنها ممکن نيست، بلکه غير ضروری و مضر است.
در خاتمه
ما نيرويی هستيم که تمام حقيقت سياسی را به مردم ميگوئيم. حرف آخرمان را اول ميزنيم. ما طرفدار آن هستيم که اردوهای سياسی جامعه تعريف و اهداف سياسی و آلترناتيوهای اجتماعی آنها کاملا روشن و شفاف بيان شود. از نقطه نظر ما آنچه که عملی است اتحاد نيروهای "هم جنس" در جنبشهای سياسی واحد است. و نه اتحاد نيروهای نامتجانس سياسی و اجتماعی. ما طرفدار جامعه ای تحزب يافته هستيم. هرگونه "همراهی" نيروهای متفاوت اپوزيسيون مستلزم تامين ايجاد و شکل گيری چنين قطب بنديهای سياسی در جامعه است. ايجاد چنين قطب بنديهايی اجازه ميدهد که نيروهای سياسی بدون ايجاد و دامن زدن به هر گونه توهم سياسی در ميان مردم تا هر کجا که ممکن و مفيد است باهم همراه شوند. جامعه ای که تحزب يافته باشد، تفاوتها و تمايزات سياسی در آن روشن بيان شده باشد، نيروهای نامتجانس سياسی در آن امکان پيدا ميکنند که بدون دامن زدن به توهم "همه با هم" مناسبات سياسی تعريف شده ای ميان خود برقرار کنند.
ما در حزب اتحاد کمونیسم کارگری در عین حال تلاش میکنیم که نیروی سازمانی و جنبشی کمونیسم کارگری را هر چه بیشتر در این پروسه متحد تر کنیم. امر اتحاد صفوف کمونیسم کارگری یک ضرورت حیاتی پیشروی کمونیسم کارگری در این شرایط از نقطه نظر ما است.
ما در هر شرايطی و بدون هيچ ابهام و پرده پوشی مردم را به اردوی خود فرا ميخوانيم. ما مردم را فراميخوانيم که به اردوی چپ بپيوندند. ما تمام زنان و مردانی که خواهان برابری و آزادی کامل زن و مرد هستند، تمام جوانانى که برای يک زندگی بهتر و خلاصی از نکبت شرايط حاضر تلاش ميکنند، تمام کارگرانی که از تمام مصيبتهای اين نظام استثمارگر به تنگ آمده اند، تمام کسانيکه خواهان زندگی برابر و مرفه و آزاد برای همگان هستند، را به گرد پرچم و آلترناتيو خود برای يک زندگی بهتر فرا ميخوانيم. اگر اين پرچم به افق غالب در جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژيم اسلامی تبديل شود، آينده پيروز شده است. اگر اين چشم انداز دست بالا را در تحولات جاری پيدا کند، انسانيت و آزادی پيروز شده اند. ما مردم را به انتخاب اين آلترناتيو و اتحاد پيرامون اين پرچم فرا ميخوانيم. ما ميکوشيم که مردم به کم رضايت ندهند. کم توقع نباشند. خود را به انتخاب بين بد و بدتر محدود نکنند. تمام آزادی، تمام رفاه و تمام برابری را بخواهند. و برای تحقق اين اهداف آلترناتيو و افق چپ و کمونيسم را انتخاب کنند.٭